سالهای آغازین زندگی سیمون بولیوار
سیمون بولیوار از خانوادهای اشرافی و ثروتمند در ونزوئلا و با تبار اسپانیایی متولد شد. او از همان کودکی در جایگاهی ممتاز پرورش یافت، اما در سهسالگی پدرش را از دست داد و شش سال بعد نیز مادرش درگذشت. پس از آن، سرپرستی و میراث بولیوار به عمویش واگذار شد که برایش معلمانی خصوصی استخدام کرد. یکی از این آموزگاران، سیمون رودریگز، تأثیر عمیق و ماندگاری بر شخصیت بولیوار گذاشت. رودریگز که پیرو اندیشههای ژانژاک روسو بود، او را با مفاهیم تفکر لیبرال قرن هجدهم آشنا کرد.
در ۱۶ سالگی، سیمون بولیوار برای ادامه تحصیل به اروپا فرستاده شد. او سه سال در اسپانیا زندگی کرد و در سال ۱۸۰۱ با دختر یکی از اشرافزادگان اسپانیایی ازدواج کرد و با او به کاراکاس بازگشت. با این حال، همسر جوانش کمتر از یک سال بعد بر اثر تب زرد درگذشت. بولیوار باور داشت که این تراژدی تلخ، او را به مسیر سیاست کشاند و سرنوشتش را تغییر داد.
در سال ۱۸۰۴، همزمان با اوجگیری قدرت ناپلئون بناپارت، بولیوار بار دیگر به اروپا بازگشت. در پاریس، تحت راهنمایی دوباره رودریگز، خود را غرق در مطالعه آثار متفکران عقلگرای اروپایی مانند جان لاک، توماس هابز، بوفون، دالامبر و الوِتیوس کرد. همچنین نوشتههای ولتر، مونتسکیو و روسو تأثیر عمیقی بر جهانبینی سیاسیاش گذاشتند؛ در حالی که فلسفه زندگیاش بیشتر رنگوبوی اندیشههای ولتر را داشت.
در همین دوران، بولیوار با الکساندر فون هومبولت، دانشمند برجسته آلمانی، دیدار کرد؛ کسی که تازه از سفر تحقیقاتیاش در آمریکای لاتین بازگشته بود. هومبولت به بولیوار گفت که مستعمرات اسپانیا آماده استقلال هستند. این ایده در ذهن بولیوار ریشه دواند و در سفری به رم، زمانی که همراه با رودریگز در بلندیهای مونته ساکرو ایستاده بود، سوگند یاد کرد که کشورش را آزاد خواهد کرد.
یکی دیگر از تجربیات مهم زندگی او، تماشای مراسم تاجگذاری ناپلئون در سال ۱۸۰۴ به عنوان امپراتور فرانسه بود. بولیوار در برابر این واقعه احساساتی متضاد داشت؛ از یکسو تحسین موفقیتهای فردی ناپلئون و از سوی دیگر تنفر از خیانت او به آرمانهای انقلاب فرانسه. میل به شکوه و افتخار، همواره یکی از ویژگیهای ثابت شخصیت بولیوار بود و بیتردید تحت تأثیر ناپلئون نیز تقویت شد. با این حال، بولیوار در سالهای بعد بارها تأکید میکرد که عنوان «آزادیبخش» برایش ارزشی بالاتر از هر لقب سلطنتی دارد و هرگز آن را با پادشاهی یا امپراتوری عوض نخواهد کرد.
در سال ۱۸۰۷، بولیوار از راه ایالات متحده و با بازدید از شهرهای شرقی آمریکا، به ونزوئلا بازگشت.

جنبش استقلال و آغاز مبارزات سیمون بولیوار
یک سال پس از بازگشت سیمون بولیوار به ونزوئلا، موج جنبش استقلال آمریکای لاتین آغاز شد. در آن زمان، تهاجم ناپلئون به اسپانیا باعث بیثباتی قدرت حاکم شد و سلطه اسپانیا بر مستعمراتش به لرزه افتاد. تلاش ناپلئون برای جلب حمایت مستعمرات اسپانیایی با شکست کامل روبهرو شد، چرا که آنها خواستار حق انتخاب مقامات خود بودند. مستعمرات نیز، به تقلید از کشور مادر، به دنبال تشکیل «خونتا»هایی بودند تا به نمایندگی از پادشاه خلعشده، حکومت کنند.
با این حال، بسیاری از مهاجران اسپانیایی در آمریکای لاتین، این آشوب را فرصتی مناسب برای قطع وابستگی به اسپانیا دانستند. سیمون بولیوار نیز در نشستهای مخفیانه مختلفی شرکت داشت و در ۱۹ آوریل ۱۸۱۰، فرماندار اسپانیایی بهطور رسمی از قدرت خلع و از ونزوئلا اخراج شد. حکومت موقت جدیدی شکل گرفت و برای جلب حمایت، بولیوار به لندن اعزام شد. مأموریت او کسب شناسایی بینالمللی، دریافت کمکهای نظامی و توضیح شرایط مستعمره انقلابی به دولت بریتانیا بود. اگرچه مذاکرات رسمیاش ناکام ماند، اما این سفر برای او بسیار آموزنده بود. او توانست از نزدیک با نهادهای سیاسی انگلستان آشنا شود، نهادهایی که برای همیشه در ذهن او نماد خرد و ثبات سیاسی باقی ماندند.
در این سفر، بولیوار موفق شد فرانسیسکو دِ میراندا، مبارز تبعیدی ونزوئلایی را که پیشتر در سال ۱۸۰۶ بهتنهایی سعی در آزادسازی کشورش داشت، متقاعد کند تا به کاراکاس بازگردد و فرماندهی جنبش استقلال را بر عهده بگیرد.
در مارس ۱۸۱۱، کنگره ملی ونزوئلا در کاراکاس تشکیل شد تا قانون اساسی جدید را تدوین کند. بولیوار اگرچه نماینده رسمی نبود، اما با شور فراوان وارد بحثها شد و در نخستین سخنرانی عمومیاش گفت:
«بگذارید بیهراس، سنگ بنای آزادی آمریکا را بگذاریم. تردید، برابر با نابودی است.»
در نهایت، در ۵ ژوئیه ۱۸۱۱، استقلال ونزوئلا اعلام شد. بولیوار وارد ارتش جمهوری نوپا شد که تحت فرمان میراندا قرار داشت و فرماندهی بندر مهم پورتو کابیو در دریای کارائیب را به او سپردند. با این حال، روابط بولیوار و میراندا به سرعت رو به تیرگی رفت. میراندا او را «جوانی خطرناک» مینامید و بولیوار نیز به تواناییهای ژنرال سالخورده تردید داشت.
خیانت یکی از افسران بولیوار باعث شد دژ به دست نیروهای اسپانیایی بیفتد و میراندا برای مذاکره با دشمن تن به آتشبس داد؛ توافقی که در ژوئیه ۱۸۱۲ امضا شد و ونزوئلا را دوباره تحت سلطه اسپانیا قرار داد. بولیوار و چند نفر دیگر از فرار میراندا جلوگیری کردند و او به دست اسپانیاییها افتاد. میراندا باقی عمرش را در زندانهای اسپانیا گذراند.
با وجود شکست، بولیوار عزم خود را برای ادامه مبارزه جزم کرد. او با دریافت گذرنامه به کارتاخنا در نیو گرانادا رفت و در آنجا نخستین بیانیه سیاسی بزرگ خود را با عنوان مانیفست کارتاخنا منتشر کرد. او در این بیانیه سقوط جمهوری اول ونزوئلا را نتیجه ضعف در حکومت مرکزی دانست و خواستار تلاش انقلابی متحدانه برای نابودی سلطه اسپانیا در قاره آمریکا شد.
با حمایت میهنپرستان نیو گرانادا، بولیوار نیروهایی را برای بازپسگیری ونزوئلا رهبری کرد. او در یک کارزار سخت و فشرده، سلطنتطلبان را در شش نبرد سنگین شکست داد و در ۶ اوت ۱۸۱۳ وارد کاراکاس شد. به او لقب «آزادیبخش» (El Libertador) داده شد و رهبری سیاسی کشور را بر عهده گرفت.
اما جنگ واقعی تازه آغاز شده بود. بسیاری از مردم ونزوئلا یا نسبت به استقلال بیاعتنا بودند یا از سختیها خسته شده بودند. جنگ داخلی شدیدی درگرفت و بولیوار به استفاده از روشهای سختگیرانه مانند اعدام اسیران روی آورد، که البته نتیجه دلخواه را نداشت. در سال ۱۸۱۴، نیروهای سلطنتطلب به رهبری گاوچران معروف خوزه توماس بووس، ارتشی بینظم اما مؤثر تشکیل دادند و بولیوار را شکست دادند. بووس مرتکب جنایات هولناکی علیه آزادیخواهان شد و با تصرف کاراکاس و دیگر شهرهای مهم، جمهوری دوم ونزوئلا را به پایان رساند.
بولیوار به سختی از سرنوشت میراندا گریخت و به نیو گرانادا پناه برد. در آنجا به او مأموریت داده شد که یک گروه جداییطلب را از بوگوتا بیرون براند که با موفقیت انجام شد. اما در تلاش برای محاصره کارتاخنا ناکام ماند و در نهایت به جامائیکا گریخت.
در تبعید، بولیوار تلاش کرد حمایت بریتانیا را جلب کند و برای تشویق افکار عمومی انگلیس، مهمترین نوشته عمرش را نگاشت: نامه جامائیکا (La Carta de Jamaica). در این نامه، او دیدگاهی گسترده از آینده آمریکای لاتین از شیلی و آرژانتین تا مکزیک ترسیم کرد و نوشت:
«پیوندهایی که ما را به اسپانیا متصل میکرد، گسسته شدهاند… ملتی که آزادی را دوست دارد، سرانجام آزاد خواهد شد.»
او با افتخار گفت:
«ما نه بومی هستیم و نه اروپایی، بلکه ترکیبی از هر دو هستیم… جهانی جداگانهایم، میان دو اقیانوس، جوان در علوم و هنرها، اما کهن همچون بشریت.»
بولیوار پیشنهاد ایجاد جمهوریهای قانونمند در سراسر آمریکای لاتین را مطرح کرد. برای نیو گرانادا، الگویی شبیه به نظام بریتانیا پیشنهاد داد: یک مجلس علیای موروثی، یک مجلس سفلی انتخابی و رئیسجمهوری با مدت زمامداری مادامالعمر. این مورد آخر همواره مورد انتقاد بوده و جنبهای بحثبرانگیز از اندیشههای سیاسی بولیوار به شمار میرفت.
در نامه جامائیکا، بولیوار چهرهای بینالمللی از خود به نمایش گذاشت. او امیدوار بود روزی نمایندگان تمام ملتهای آمریکای لاتین در مکانی مرکزی مانند پاناما گرد هم آیند.
تا سال ۱۸۱۵، اسپانیا بزرگترین نیروی اعزامیاش تا آن زمان را به قاره آمریکا فرستاد. فرمانده این نیروها پابلو مورییو بود. با ناکامی در دریافت کمک از بریتانیا و آمریکا، بولیوار به هائیتی روی آورد؛ کشوری که بهتازگی از سلطه فرانسه رهایی یافته بود. در آنجا با استقبال گرم و حمایت مالی و نظامی روبهرو شد.
فتح نیو گرانادا؛ شاهکار نظامی سیمون بولیوار
پس از سه سال نبردهایی پراکنده با شکستها و پیروزیهای متناوب، سیمون بولیوار در سال ۱۸۱۷ تصمیم گرفت مقر اصلی خود را به منطقه رود اورینوکو منتقل کند؛ جایی که هنوز ویرانیهای جنگ به آن نرسیده بود و اسپانیاییها بهراحتی نمیتوانستند او را از آنجا بیرون کنند.
او با جذب هزاران سرباز و افسر خارجی، عمدتاً بریتانیایی و ایرلندی، پایتخت خود را در شهر آنگوستورا (که امروزه سیوداد بولیوار نام دارد) بنا نهاد، انتشار یک روزنامه را آغاز کرد و ارتباط خود را با نیروهای انقلابی دشتها گسترش داد. از جمله این نیروها، گروهی به فرماندهی خوزه آنتونیو پائس و گروه دیگر تحت رهبری فرانسیسکو دِ پائولا سانتاندر بودند. در بهار ۱۸۱۹، بولیوار نقشهای جاهطلبانه و بیسابقه طراحی کرد: حمله به نیو گرانادا (قلمرو سلطنتی اسپانیا در شمال آمریکای جنوبی).
این حمله بولیوار به نیو گرانادا، یکی از جسورانهترین عملیاتهای نظامی در تاریخ محسوب میشود. ارتش کوچک او (در حدود ۲۵۰۰ نفر، از جمله لژیون بریتانیا) باید از دشتهای سیلابی عبور میکرد. در فصل باران، رودخانهها به دریاچه تبدیل شده بودند و بنا بر روایت یکی از همراهان بولیوار، سربازان برای هفت روز تا کمر در آب پیش میرفتند. آنها ده رودخانه قابل کشتیرانی را، بیشتر با قایقهایی ساختهشده از پوست گاو، پشت سر گذاشتند.
اما دشوارترین بخش مسیر، نه دشتها، بلکه عبور از کوههای آند بود. بولیوار برای گذر از این رشتهکوه، گذرگاه پیسبا را انتخاب کرد؛ مسیری که اسپانیاییها حتی تصورش را هم نمیکردند. سرمای شدید، بادهای یخزده و نبود تجهیزات کافی باعث مرگ بسیاری از سربازان کملباس شد. با این حال، مزیت غافلگیری کامل دشمن، بر تمام این سختیها غلبه کرد. ارتش سلطنتطلب اسپانیا شگفتزده شد و در نبرد سرنوشتساز بویاکا در ۷ اوت ۱۸۱۹، بخش بزرگی از نیروهای سلطنتطلب تسلیم بولیوار شدند. تنها سه روز بعد، او وارد بوگوتا شد. این واقعه، نقطه عطفی در تاریخ شمال آمریکای جنوبی بود.
بولیوار بلافاصله برای تکمیل پیروزی خود دست به کار شد. او سانتاندر را بهعنوان معاون و مسئول اداره کشور منصوب کرد و در دسامبر ۱۸۱۹ در برابر کنگرهای که در آنگوستورا تشکیل شده بود، حاضر شد. او بهعنوان رئیسجمهور و فرمانده کل ارتش منصوب شد و نمایندگان را تشویق کرد تا ایجاد یک کشور جدید را اعلام کنند. تنها سه روز بعد، جمهوری کلمبیا (که بعدها به نام گرن کلمبیا شناخته شد) تأسیس شد. این جمهوری شامل سه منطقه نیو گرانادا (کلمبیا و پانامای امروزی)، ونزوئلا و کیتو (اکوادور امروزی) بود. اگرچه بسیاری از این مناطق هنوز در اختیار نیروهای سلطنتطلب بودند، اما بولیوار میدانست که پیروزی نهایی در دسترس است.
در اوایل سال ۱۸۲۰، انقلابی در اسپانیا پادشاه فرناندو هفتم را وادار کرد تا اصول لیبرالیسم را در کشور به رسمیت بشناسد؛ اتفاقی که روحیه نیروهای اسپانیایی در قاره آمریکا را تضعیف کرد. بولیوار پابلو مورییو، فرمانده اسپانیایی را متقاعد به مذاکره برای آتشبس کرد. آنها در سانتا آنا در ونزوئلا دیدار کردند و در نوامبر ۱۸۲۰ پیمانی برای توقف ششماهه جنگ امضا کردند.
با پایان آتشبس، بولیوار با بهرهگیری از برتری عددی و روحی نیروهایش، بهراحتی موفق شد ارتش اسپانیا را در ونزوئلا شکست دهد. نبرد کارابوبو در ژوئن ۱۸۲۱ راه را به سوی کاراکاس گشود و وطن بولیوار بالاخره آزاد شد.
در پاییز همان سال، کنگرهای در کوکوتا تشکیل شد تا قانون اساسی گرن کلمبیا را تدوین کند. اما مفاد این قانون اساسی باعث ناامیدی بولیوار شد؛ زیرا آن را بیش از حد لیبرال میدانست و معتقد بود برای تضمین بقای جمهوری کافی نیست. با این حال، چون هنوز اولویتهای فوریتری در پیش داشت، اداره کشور را به سانتاندر سپرد و خود راهی جبهههای جدید شد.
آزادسازی اکوادور تقریباً یک سال به طول انجامید. بولیوار در این مسیر از همکاری برجستهترین افسرش، آنتونیو خوزه دِ سوکره، بهرهمند شد. در حالی که بولیوار در کوههای شمالی نزدیک کیتو (پایتخت اکوادور) با اسپانیاییها میجنگید، سوکره از سمت سواحل اقیانوس آرام به داخل کشور پیشروی کرد. در نبرد پیچینچا در ۲۴ مه ۱۸۲۲، او پیروزی بزرگی بهدست آورد که به سلطه اسپانیا بر اکوادور پایان داد. فردای آن روز، پایتخت سقوط کرد و در ۱۶ ژوئن، بولیوار به سوکره پیوست.
در همین شهر کیتو، بولیوار با مانوئلا سائنز، بزرگترین عشق زندگیاش آشنا شد. او انقلابیای پرشور بود که آزادانه عشقش به بولیوار را ابراز میکرد و تا پایان عمر در کنار او باقی ماند؛ از نبردهای پرو گرفته تا اقامت در کاخ ریاستجمهوری در بوگوتا.

آزادسازی پرو
در این زمان، تمامی سرزمینهای جمهوری کلمبیای بزرگ (Gran Colombia) از سلطه اسپانیا آزاد شده بود و دولت جدید آن از سوی ایالات متحده آمریکا به رسمیت شناخته شده بود. تنها کشور پرو و منطقه آلتو پرو (امروزه بولیوی) همچنان در اختیار اسپانیاییها باقی مانده بود. مسئله پرو، سیمون بولیوار را با خوزه د سان مارتین، انقلابی آرژانتینی، روبهرو کرد. سان مارتین در جنوب همان کاری را انجام داده بود که سیمون بولیوار در شمال قاره کرده بود. علاوه بر این، سان مارتین وارد لیما شده و استقلال پرو را اعلام کرده بود. اما نیروهای اسپانیایی به مناطق کوهستانی عقبنشینی کرده بودند و سان مارتین توانایی تعقیب آنها را نداشت، بنابراین تصمیم گرفت با بولیوار مشورت کند.
در ۲۶ ژوئیه ۱۸۲۲، این دو رهبر انقلابی در بندر گوایاکیول (اکوادور کنونی) با یکدیگر دیدار کردند؛ نشستی که به کنفرانس گوایاکیول معروف شد. جزئیات گفتوگوی آنها مشخص نیست، اما احتمالاً درباره تکمیل نبرد نظامی در پرو و سازماندهی آینده آمریکای اسپانیاییزبان بحث کردهاند.
سان مارتین به خوبی درک کرده بود که تنها سیمون بولیوار است که قدرت نظامی، سیاسی و روانی لازم برای شکست نهایی ارتش نیرومند اسپانیا در ارتفاعات را در اختیار دارد. او که در لیما با مخالفتهای فزایندهای روبهرو شده بود، میدانست حضورش ممکن است مانعی برای ادامه مبارزه باشد. به همین دلیل، پس از بازگشت از گوایاکیول، از سمت خود در لیما استعفا داد و به تبعید رفت تا میدان را به طور کامل در اختیار بولیوار قرار دهد. اینکه این تصمیم از سر ناامیدی بود یا از روی احترام به بولیوار، هنوز مشخص نیست.
اکنون مسیر دستیابی به آرمان نهایی سیمون بولیوار هموار شده بود. او در سپتامبر ۱۸۲۳ وارد لیما شد. ارتش اسپانیا کوههای شرق شهر را در اختیار داشت و موقعیت آنها شکستناپذیر به نظر میرسید. اما بولیوار با دقت و نظم، نیرو، اسب، قاطر و مهمات جمعآوری کرد تا ارتشی کامل تشکیل دهد. در سال ۱۸۲۴ از پایتخت موقت در تروخیو حرکت کرد و به سوی ارتفاعات رشتهکوه آند پیش رفت.
نخستین نبرد مهم در منطقه خونین (Junín) رخ داد و بولیوار بهراحتی پیروز شد. سپس ادامه عملیات را به فرمانده توانمند خود، آنتونیو خوزه د سوکر، سپرد. در ۹ دسامبر ۱۸۲۴، سوکر در نبرد آیاکوچو ارتش اسپانیا را شکست داد و نایبالسلطنه اسپانیا به همراه تمام نیروهایش تسلیم شد.
همچنین نگاهی بیندازید به:
«تاریخچه و ریشه نام کشورهای آمریکای جنوبی را بشناسید!»
بولیوی، یادگار سیمون بولیوار
در زمانی که سیمون بولیوار رئیسجمهور گرنکلمبیا و دیکتاتور پرو بود، تنها بخش کوچکی از قاره – منطقه آلتو پرو (Upper Peru) – همچنان در اختیار نیروهای سلطنتطلب باقی مانده بود. مسئولیت آزادسازی این منطقه به آنتونیو خوزه سوکر سپرده شد و در آوریل ۱۸۲۵ اعلام کرد که این مأموریت با موفقیت به پایان رسیده است. کشور جدید تصمیم گرفت نام خود را «بولیوی» بگذارد؛ تغییریافتهای از نام بولیوار، رهبر بزرگ جنبش استقلال.
بولیوار برای این فرزند فکری خود، قانون اساسیای طراحی کرد که بار دیگر گرایشهای اقتدارگرایانهاش را نشان میداد: در آن رئیسجمهور مادامالعمر، قوهٔ مقننهای متشکل از سه مجلس، و حق رأی بسیار محدود پیشبینی شده بود. بولیوار دلبستهٔ این دستاورد خود بود، اما قانون اساسی جدید بهعنوان ابزاری برای اصلاحات اجتماعی، شکست خورد.
در این مقطع، بولیوار به اوج قدرت و اعتبار خود رسیده بود. نفوذش از دریای کارائیب تا مرز آرژانتین و بولیوی گسترش داشت. بیماری شدیدش که در دوران اقامتش در پرو ماهها او را از پا انداخته بود، بهبود یافته بود. یکی دیگر از پروژههای محبوبش – تشکیل اتحادیهای از کشورهای آمریکای لاتین – در سال ۱۸۲۶ تحقق یافت. بولیوار مدتها طرفدار امضای معاهدههایی میان جمهوریهای آمریکایی بود، چون بهدرستی ضعف آنها را درک کرده بود.
تا سال ۱۸۲۴، کشورهای کلمبیا، پرو، مکزیک، ایالات متحده آمریکای مرکزی و جمهوری متحد ریودلاپلاتا این معاهدهها را امضا و تصویب کردند. در سال ۱۸۲۶، کنگرهای عمومی با حمایت بولیوار در پاناما برگزار شد. اگرچه این نشست نسبت به طرحهای اولیهاش ناقص بود – تنها چهار کشور نماینده فرستادند – اما کلمبیا، پرو، آمریکای مرکزی و مکزیک توافقنامهای امضا کرده و سایر کشورهای آمریکایی را به پیوستن دعوت کردند.
قرار بود ارتش و نیروی دریایی مشترکی تشکیل شود و مجمعی دوسالانه برای رسیدگی به امور فدرال در نظر گرفته شد. تمامی اختلافات بین کشورها از طریق داوری حلوفصل میشد. در نهایت تنها کلمبیا این معاهده را تصویب کرد. با اینحال، کنگره پاناما نمونهای مهم از همبستگی و همکاری منطقهای در آمریکای جنوبی بود.
بولیوار بهخوبی میدانست که طرحهایش برای اتحاد قارهای با استقبال محدودی مواجه شدهاند. همعصران او به مرزهای ملی میاندیشیدند، اما بولیوار نگاه قارهای داشت. در عرصه سیاست داخلی نیز، او همچنان یک جمهوریخواه اقتدارگرا باقی ماند. خودش را محور وحدت میدانست و پیشبینی میکرد که بهمحض آنکه سخنانش شنیده نشود، جنگ داخلی آغاز خواهد شد – پیشبینیای که در سال ۱۸۲۴ مطرح کرد و در سال ۱۸۲۶ به حقیقت پیوست.
جنگ داخلی و پایان راه سیمون بولیوار
پس از سالها تلاش برای حفظ اتحاد در قلمرو وسیع گران کلمبیا، شکافهایی جدی میان ونزوئلا و نیوگرانادا پدید آمد. در حالیکه خوزه آنتونیو پائس در ونزوئلا و فرانسیسکو د پائولا سانتاندر در نیوگرانادا هر دو قدرتطلب بودند، درگیریها شدت گرفت و نهایتاً آتش جنگ داخلی شعلهور شد. سیمون بولیوار که در آن زمان در لیما بود، بهسرعت پرو را ترک کرد. بیشتر منابع تاریخی متفقالقولاند که مردم پرو از پایان سه سال حکومت او و رهایی از نفوذ گران کلمبیا استقبال کردند.
در بوگوتا، بولیوار با سانتاندر روبهرو شد که خواهان اجرای کامل قانون اساسی کوکوتا و مجازات پائس به عنوان شورشی بود. با این حال، سیمون بولیوار برای حفظ یکپارچگی گران کلمبیا تلاش کرد و تصمیم گرفت پائس را آرام کند. آنها در اوایل سال ۱۸۲۷ آشتی کردند. پائس نیز اقتدار بولیوار را پذیرفت و در مقابل، بولیوار قول داد قانون اساسی جدیدی تنظیم کند تا به نارضایتیهای ونزوئلا پاسخ دهد. او خود را دیکتاتور گران کلمبیا نامید و خواهان برگزاری یک مجمع ملی شد که در آوریل ۱۸۲۸ تشکیل گردید.
با اینکه بولیوار در روند انتخابات مداخله نکرد، این کار باعث شد لیبرالها به رهبری سانتاندر اکثریت را بهدست آورند. در نتیجه، قانون اساسی کوکوتا اصلاح نشد و بولیوار نتوانست اختیارات ریاست جمهوری را تقویت کند. با بنبست بهوجودآمده، او با استدلال اینکه قانون قبلی بیاعتبار شده و قانون جدیدی تصویب نشده، قدرت دیکتاتوری را در گران کلمبیا به دست گرفت.
اما مخالفتها اوج گرفت. در شب ۲۵ سپتامبر، گروهی از لیبرالها با هدف ترور بولیوار وارد کاخ ریاستجمهوری شدند. با این حال، سیمون بولیوار با زیرکی و شجاعت معشوقهاش، مانوئلا سائنز، از مرگ نجات یافت. با وجود این، نشانههای بحران بیشتر شد و وضعیت جسمی بولیوار نیز رو به وخامت گذاشت. از سوی دیگر، پرو با هدف الحاق گویاکی، به اکوادور حمله کرد. بار دیگر، آنتونیو خوزه سوکر، ژنرال وفادار بولیوار، اکوادور را نجات داد و پروییها را در نبرد تارکی (۱۸۲۹) شکست داد.
با این حال، اندکی بعد یکی از ژنرالهای محبوب بولیوار بهنام خوزه ماریا کوردوبا شورش کرد. اگرچه این شورش سرکوب شد، اما بولیوار که از ناسپاسیها خسته شده بود، دلسرد شد. در پاییز ۱۸۲۹ ونزوئلا نیز از گران کلمبیا جدا شد.
سیمون بولیوار، با وجود میل باطنی، به این نتیجه رسید که حتی حضورش، مانعی برای صلح داخلی و خارجی کشورهایی است که مدیون او بودند. بنابراین در ۸ مه ۱۸۳۰ بوگوتا را ترک کرد تا به اروپا پناه ببرد. اما هنگامیکه به سواحل اقیانوس اطلس رسید، خبر ترور سوکره، جانشین مورد اعتمادش، او را بهشدت متأثر کرد. بولیوار در سوگ سوکره فرو رفت، سفر اروپا را لغو کرد و به دعوت یکی از تحسینکنندگان اسپانیاییاش، به خانهای نزدیک سانتا مارتا رفت. بهطرزی تلخ، سیمون بولیوار در پایان عمر، در خانه یک اسپانیایی از دنیا رفت. او در دسامبر ۱۸۳۰، بر اثر بیماری سل درگذشت.
میراث تاریخی بولیوار
سیمون بولیوار از دید بسیاری، بزرگترین نابغهای است که جهان آمریکای لاتین به خود دیده است. شهرت او در زمان حیاتش جهانی بود و پس از مرگش نیز همواره رو به افزایش بوده است. کمتر شخصیتی در تاریخ اروپا و هیچ فردی در تاریخ ایالات متحده را نمیتوان یافت که همانند بولیوار چنین ترکیب نادری از قدرت و ضعف، منطق و احساس، دیدگاه پیامبرگونه و شور شاعرانه را در خود جمع کرده باشد. از همین رو، زندگی و دستاوردهای سیمون بولیوار به شکل افسانهای در میان ملتهای آمریکای جنوبی درآمده است.
منابع
- دانشنامه بریتانیکا، سیمون بولیوار 🔗















